17.9.10

هانیبال

هانیبال، از پله های متروی میرداماد بالا آمد. صورتش مثل گچ بری های سقف خانه ی پدری اش، ترکیبی از صورتی و سبز مغز پسته یی ی کم رنگ شده بود. از همان رنگهایی که از زور بی حالی، حالت دلشوره و دل پیچه را یکجا به آدم می دهد

به سمت تقاطع خیابان منتهی به دروازه برلین با بهار شیراز رفت و به میکسِ جاودانه ایرج میرزا و برگزیده آثارش رسید

بهار خطاب به وثوق الدوله: قلبم به حدیثی که شنیدی مشکن/ عهدم به خطایی که ندیدی مشکن/ تیغی که بدان فتح نمودی مفروش/ جامی که به آن باده کشیدی مشکن

هانیبال: استاد، صفحه پشت این و اون نذار 

جواب وثوق الدوله به بهار: ای تیغ خمیده من تو را بفروشم/ وی جام زدوده در شکستت کوشم/ در وقت جدال تیغ دیگر گیرم/ هنگام نشاط جام دیگر نوشم

جواب جواب از بهار: ای خواجه وثوق، گاه غرق تو رسد/ هنگام خمود رعد و برق تو رسد/ جامی که شکسته یی به پای تو خلد/ تیغی که فکنده یی به فرق تو رسد


هانیبال: فرق دف و داف و نفهمیدی هنوز بنده خدا. برو دکترای تخصصی زیرآب زنی تو ترجمه کن، بفرست شاید آکسفورد بورسیه ت کرد

دریاچه: هانیبال، با بال/هانیبال بال بال/ بال بال
  
در همان روز، هانیبال الخاص، شاعر نوگرای ایرانی درگذشت