29.9.10

ای در تن تو رفته آنزیم فراموشی
چون وضعیت لپ تاپ در حالت خاموشی

فیلمنامه ی هامونی پایان بدی دارد
افتادنِ بی هنگام از تخت ِ هم آغوشی

(در حافظه ی سامسونگ گشتم (و نشد پیدا
پیغام شبانگاهت – ای وای بر این گوشی

چون سینه نشان دادی در صومعه ی جنسی
سی راهبه انفارکتوس- سی فاحشه بی هوشی

...با کافه و سیگارت، یاد هنر هفتم
افتادم و افتادم در مکتب ِ جارموشی..

حتی نزند ایسان، بی یاد ِ دو پای تو
در زیر پتو حتی) یک چرتک خرگوشی)

ما نان و پنیریم و - آبیم و کمی سبزی
(تو، الکل مرغوبی (یک دیس ِ پر از سوشی


21.9.10

آنتروپی در میخانه اگر


ساعت نه شب بود. میکروفون را از دهانش در آورد و در آب نمک گذاشت. ادامه ی خوابش را لوله کرد و بعد از اینکه به دقت اطراف را از لحاظ زیباشناسی به خاطر سپرد، با یک وسواس خاص زنانه، آن را از پنجره ی طبقه ی ششم به طرف ریل قطار تندروی خط بانکوک- بندرعباس انداخت




ساعت هنوز نه بود:

ادوارد دست قیچی! چرا میکروفون سفید خریدی؟

 بابا این (یو اس پی) میخوره، مستقیم می تونی وصلش کنی به کارت صدای لپ تاپ -

مسئول قرصهای جوشان آلترافارما: عبور کردم. کردم. بور کردم سازماندهی های/ های ی ی/ های ِ

ادوارد دست قیچی: سامسونگ ها برای که به صدا در می آیند؟

مسئول قرصهای جوشان آلترافارما: برای آنها که ورم دانه های گرد و قرمز بر روی پوست خود دارند. از همانها که با خارش شدید همراه است 

 ساعت نه:

معلم پرورشی، ژولیت بینوش را بغل کرده بود. با نوک زبانش سعی می کرد سیستم عصبی ی سینه های پرتقالی ی ژولیت بینوش را تحریک کند. در اتاق بغلی، پیرزنی با شورت و سوتین ِ سرخابی، گچ کاریهای دیوار را می خورد. مرد سرایدار امکانات ِ تاویل را درک می کرد و به پیک نهایی ی پله پله تا ملاقات ناخدا خورشید می رسید. ویلیام نتیجه ی عکس گرفته بود. در وسط تصویر قله ی دماوند قابل مشاهده بود

ادوارد دست قیچی: من دیگه هیچ وخت مسیو اتک گوش نمی دم مگه اینکه خلافش ثابت شه

همه چیز به شکلی رادیکال تغییر کرد. لیوان ویسکی از دستش افتاد. از لای بافت پیراهن ِ ابریشمی دخترک، مولکولهای درشت ِ چربی عبور کردند و فضای تصویری ی محیط را شبیه فضای داخلی ی فاحشه خانه یی کردند که امشب را روزه گرفته بود. کسی دیگر آب انار نمی خورد. همه به آسمان نگاه می کردند. آسمانی که از حجم ِ ابرهای صورتی در حال خفه شدن بود و هیچ هیپ هاپی را بر نمی تافت





ساعت ِ نه، قطار از روی آلت تناسلی ی زنِ شاعرانه گی ها رد شد.

17.9.10

هانیبال

هانیبال، از پله های متروی میرداماد بالا آمد. صورتش مثل گچ بری های سقف خانه ی پدری اش، ترکیبی از صورتی و سبز مغز پسته یی ی کم رنگ شده بود. از همان رنگهایی که از زور بی حالی، حالت دلشوره و دل پیچه را یکجا به آدم می دهد

به سمت تقاطع خیابان منتهی به دروازه برلین با بهار شیراز رفت و به میکسِ جاودانه ایرج میرزا و برگزیده آثارش رسید

بهار خطاب به وثوق الدوله: قلبم به حدیثی که شنیدی مشکن/ عهدم به خطایی که ندیدی مشکن/ تیغی که بدان فتح نمودی مفروش/ جامی که به آن باده کشیدی مشکن

هانیبال: استاد، صفحه پشت این و اون نذار 

جواب وثوق الدوله به بهار: ای تیغ خمیده من تو را بفروشم/ وی جام زدوده در شکستت کوشم/ در وقت جدال تیغ دیگر گیرم/ هنگام نشاط جام دیگر نوشم

جواب جواب از بهار: ای خواجه وثوق، گاه غرق تو رسد/ هنگام خمود رعد و برق تو رسد/ جامی که شکسته یی به پای تو خلد/ تیغی که فکنده یی به فرق تو رسد


هانیبال: فرق دف و داف و نفهمیدی هنوز بنده خدا. برو دکترای تخصصی زیرآب زنی تو ترجمه کن، بفرست شاید آکسفورد بورسیه ت کرد

دریاچه: هانیبال، با بال/هانیبال بال بال/ بال بال
  
در همان روز، هانیبال الخاص، شاعر نوگرای ایرانی درگذشت



7.9.10

"در بارانداز"


 
آب رودخانه سرد بود. آب رودخانه سرد بود. تئودور آدورنو جلیقه ی چهارخانه اش را لوله کرد و زیر سرش گذاشت. یک مشت نقل از جیب راست شلوار مخمل قرمزش  بیرون آورد و برای پرنده یی ریخت که مشغول برگردان ِ  - در جست‌وجوی واگنر- به زبان ارمنی و سانسکریت بود


آدورنو: سس سوشی یادت رفته انگار

دریاچه: تقصیر تو نبود

آدورنو: تماس دستی خیلی مهمه

Im Spätherbst 1949 ging ich nach Deutschland zurück :دریاچه

آدورنو: کیک ِ داره یه چیز ِ  مشتی میشه آ

  جدی می گی؟ :Вадим Захаров

....آدورنو: باد کرده



کوچه های فرانکفورت تا نیمه های شب حالت سرگیجه داشت. کسی زنگ درب را زد

بله؟ -

 ببخشید قربان!  شما چرا با زن من می خوابید؟ -





.پسرک روی کاناپه خوابش برد. زن مو بلوند "در بارانداز" بالا آورد

5.9.10

تاویل بودلر و بخار



صورتش از طبقه ی سوم پایین افتاد. سرما اطراف چشمانش را آبی کرده بود. پله ها را تا کرد و در جیب عقب شلوارش گذاشت

 

...انگار قرار نبود که امشب


  
:ساعت نه
آفتاب چشمانش را می زد. عینک اش چند متر آن طرف تر مشغول چانه زنی با دخترکی بود که مردمک راستش سوراخ شده بود.


 
 
عینک: تو رود. تو روده های حمایت ِ تکرار. تو توران شاهِ ترنهای تندروی تهران-توکیو
دخترک: فِک کنم کار ما تا بیست دیقه دیگه تموم شه
عینک: تا دیسِ ریواس. آی. آیت
Le dehors est le dedans :دریدا
عینک: این بیاتِ تُرک است. تِرکهای جدیدی از جدیّت
دخترک: پاپاروچ! کتابارو از کتابخونه بیار بیرون



:ساعت هشت و پنجاه و سه دقیقه
دختر مو بلوند از پله های مارپیچ بالا آمد




حراست دانشگاه

*حراست دانشگاه گفت: ای پار دوست بوده و امسال آشنا

دختر گفت: را در نمی دانم
و تا "بوی" تابوی تو را توراتم
فرارونده می شوی ام از من
از استکان تکان می خورمت
!هبوط بوته های استمنا نا


حراست دانشگاه در حالیکه داخل چشم چپش را تتو می کرد از پله های سربی ی درخت معرفت پایین دوید. دستانش را که شبیه بوی بنزین شده بود از جیبش بیرون آورد، از هبوط، لقمه یی گرفت و با مناسکی خاص که از لحاظ تاریخی به "جنبش" مغول بر اثر توفانهای موسمی شباهت داشت
* جواب داد: تبرک از شرف آوردی آستانش را


دختر جواب داد: و این تا "بوت" کردن من،
.تابوت کردن من
ادامه ی دودمانمان دادا
و هم جنسگرایی ی مینیمال ِ دیجیتال هارد- کُر
و خجالتم می کشندم از تو را
.و خجالتم می کشندم از تو راک



.حراست دانشگاه از دربِ رو به رو به سمتِ شبستان رفت







*. خاقانی