قطار ذهن من و ریلِ پای نازک تو
میان راهم و دامن که کرده کار ِ وتو
واتو واتوی توام اصلن ای سلاله نور
که داغی بدنت، بدتر از میان تنور
افول لحظه ی لب، یعنی آس و پاسی من
شکستن کمر و ترقوه، خلاصی من
عبور بوی تو از شهرکِ غزل گفتن
نتیجه اش فن ِ حافظ شدن، قدح خوردن
به فیس بوک و تویتر دخیل بسته خفن
که لینک عکس تو را بیند ای نگار چمن
معادلات سه مجهولی ِ روان منی
به فاک رفته دهانم، نهانی و علنی
مجیز شعر تو گویم، اگرچه *س شعرست
که شعر دافِ معاصر، شراب ِ پر سِحرست
به ساحت دهنت این لبان لوله ی من
به گوشه های لبت، ترکش گلوله من
جهان گشایی تو، چای قرمز وطنی
گلادیاتوری اصلن، به زیر هر بدنی
کشَش نمی دهم این شعر شاخه شاخه ی خود
قسم به شهرک غرب و قسم به باگت ِ خرد
که قصد من غزلی بود و حرف سازنده
قصیده شد غزلم، تف بر این نگارنده