21.9.10

آنتروپی در میخانه اگر


ساعت نه شب بود. میکروفون را از دهانش در آورد و در آب نمک گذاشت. ادامه ی خوابش را لوله کرد و بعد از اینکه به دقت اطراف را از لحاظ زیباشناسی به خاطر سپرد، با یک وسواس خاص زنانه، آن را از پنجره ی طبقه ی ششم به طرف ریل قطار تندروی خط بانکوک- بندرعباس انداخت




ساعت هنوز نه بود:

ادوارد دست قیچی! چرا میکروفون سفید خریدی؟

 بابا این (یو اس پی) میخوره، مستقیم می تونی وصلش کنی به کارت صدای لپ تاپ -

مسئول قرصهای جوشان آلترافارما: عبور کردم. کردم. بور کردم سازماندهی های/ های ی ی/ های ِ

ادوارد دست قیچی: سامسونگ ها برای که به صدا در می آیند؟

مسئول قرصهای جوشان آلترافارما: برای آنها که ورم دانه های گرد و قرمز بر روی پوست خود دارند. از همانها که با خارش شدید همراه است 

 ساعت نه:

معلم پرورشی، ژولیت بینوش را بغل کرده بود. با نوک زبانش سعی می کرد سیستم عصبی ی سینه های پرتقالی ی ژولیت بینوش را تحریک کند. در اتاق بغلی، پیرزنی با شورت و سوتین ِ سرخابی، گچ کاریهای دیوار را می خورد. مرد سرایدار امکانات ِ تاویل را درک می کرد و به پیک نهایی ی پله پله تا ملاقات ناخدا خورشید می رسید. ویلیام نتیجه ی عکس گرفته بود. در وسط تصویر قله ی دماوند قابل مشاهده بود

ادوارد دست قیچی: من دیگه هیچ وخت مسیو اتک گوش نمی دم مگه اینکه خلافش ثابت شه

همه چیز به شکلی رادیکال تغییر کرد. لیوان ویسکی از دستش افتاد. از لای بافت پیراهن ِ ابریشمی دخترک، مولکولهای درشت ِ چربی عبور کردند و فضای تصویری ی محیط را شبیه فضای داخلی ی فاحشه خانه یی کردند که امشب را روزه گرفته بود. کسی دیگر آب انار نمی خورد. همه به آسمان نگاه می کردند. آسمانی که از حجم ِ ابرهای صورتی در حال خفه شدن بود و هیچ هیپ هاپی را بر نمی تافت





ساعت ِ نه، قطار از روی آلت تناسلی ی زنِ شاعرانه گی ها رد شد.