صورتش از طبقه ی سوم پایین افتاد. سرما اطراف چشمانش را آبی کرده بود. پله ها را تا کرد و در جیب عقب شلوارش گذاشت
...انگار قرار نبود که امشب
:ساعت نه
آفتاب چشمانش را می زد. عینک اش چند متر آن طرف تر مشغول چانه زنی با دخترکی بود که مردمک راستش سوراخ شده بود.
عینک: تو رود. تو روده های حمایت ِ تکرار. تو توران شاهِ ترنهای تندروی تهران-توکیو
دخترک: فِک کنم کار ما تا بیست دیقه دیگه تموم شه
عینک: تا دیسِ ریواس. آی. آیت
Le dehors est le dedans :دریدا
عینک: این بیاتِ تُرک است. تِرکهای جدیدی از جدیّت
دخترک: پاپاروچ! کتابارو از کتابخونه بیار بیرون
:ساعت هشت و پنجاه و سه دقیقه
دختر مو بلوند از پله های مارپیچ بالا آمد